آن شبی که همه چیز تغییر کرد را هنوز هم خوب به خاطر دارم غذای آن شبحرف های آن شبصدای اذان و ...گاهی با خودم فکر میکنم کاش آن شب حادثه ای رخ می داد، تصادفی، بیماری ، اتفاقیاما هرگز اینگونه نمی شداما شده و دیگر گذشته باز نمی گرددعزیز گمشده ام این روزها دیگر توان تحمل هیچ چیزیرا ندارمخسته ام، غمگینم و گویی بار غم جهان را به دوش میکشمگاهی به تو فکر میکنمبه تو که تکه از من بودی و حال رفته ایو همراه با توشادی،عشق، امید،معصومیت،دلسوزی و انسانیت هم مرا ترک کرده است.سالهاست که دیگر زندگی نمیکنم فقط میگذرانمبه این اینکه زودتر تمام شودبه هر قیمتی میخواهم همه چیز حتی این زندگی تمام شود.دلم میخواهد حرف بزنم، فریاد بزنم،اشک بریزم ،گله کنمو یک نفر فقط یک نفر مرا در آغوش بکشدنگوید تقصیر من استنگوید خوبی های زندگی ام را نادیده میگیرمفقط در سکوت گوش کنداما افسوس که این آرزوی محالی است..... ژوسکا...
ادامه مطلبما را در سایت ژوسکا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jouska بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 19:54